ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
قاصدک غم دارم غم آوارگی و دربدری
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من، همه از خویش مرا میرانند
همه دیوانه و دیوانهترم میخوانند
مادر من غمهاست
قاصدک دریابم! روح من عصیان زده و طوفانیست.
آسمان نگهم بارانیست- قاصدک غم دارم-
غم به اندازهسنگینی عالم دارم
غم من صحراهاست افق تیره او ناپیداست
قاصدک، دیگر از این پس منم و تنهایی و
به تنهایی خود در هوس عیسایی و به عیسایی خود منتظر معجزهای غوغایی.
قاصدک! زشتم من، زشت چون چهره سنگ خارا
زشت مانند زال سفید
قاصدک حال گریزش دارم
میگریزم به جهانی که در آن پستی نیست
پستی و مستی و بد مستی نیست
میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟