Tomorrow is another day *

خیلی دلم میخواهد از آن مطالب طولانی قدیمی بنویسم که بعد از نوشتنشان از شدت سبکی روحم به سقف اتاق می چسبید و تا یک هفته پایین نمی آمد. اما متاسفانه ندایی از درونم فریاد میزند ساکت باش. انگار که نمی خواهد سبک شود. میخواهد توی لاک سنگینش کنج اتاق کز کند و به نقطه ای خیره شود که انتها ندارد...


* این اسمی است که بر فیلم بر باد رفته نهادند و یادم نمی آید چرا عوضش کردند و گذاشتندش Gone with the wind.



پ ن: به تازگی روحیه ی هنر دوستی در من فلج شده. البته فلجه فلج که نه. فقط نیمه ی چپش. یک روزی به زور پایم را از کلاس طراحی و موسیقی  بیرون می گذاشتم و راهی خانه میشدم، به عشق بازگشت دوباره به کلاسی که روحم را تویش جا گذاشته بودم. این روزها اما به زور پایم را از خانه بیرون میگذارم، راهی کلاس طراحی می شوم تا این روح زمخت شده و خاک خورده  از گذر زمان را تکانی داده صیقلی بکشم ...


ت ن : از ته اعماق وجودم امیدوارم که فردا روز دیگری باشد ...