آهسته

آهسته از متن تاریکی ها می گذرم
و پشت همان هزار پیچ همیشگی
برای آسمان شمعی روشن می کنم
و به جای همه شمع ها
از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم.
بغض را می گذارم بماند دیر برود
اما حرف را به باد می سپارم ؛
حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود
و من در نمی دانم کجای این بی کجایی
پر شتاب تنها میهمان نگاه شمع و ماه نا تمام ،
سهم پرندگان را از آسمان شب کنار می گذارم.
وقت هایی که ندارم ،
دست های بی روز و بی سرنوشتم را از این همه تلاطم روبرو ،
رها می کنم تا دورترین جاده های بی شب و بی تمام ماه را بیدار کنم
قشنگ بود مرسی /// موفق باشی
نگفتی شاعر این شعر زیبا کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی قشنگه خودت گفتی؟
چه با احساس بابا جان...