چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟
.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
.
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
.
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟
.
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
.
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد
.
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت ولی مردم قفس را آفریدند
قیصر امین پور
باسلام . قسمت سوم سفرنامه خوزستان رابخوانید و به وبلاگ شماره ۲ هم مراجعه کن ای یاسرعزیز.
زندگی ترانه است: آن را بخوانید

زندگی بازی است: آن را بازی کنید
زندگی چالش است: با آن روبرو شوید
زندگی رویاست: آن را بشناسید
زندگی فدا کردن است: آن را ببخشید
و زندگی عشق است: از آن لذت ببرید...
یاسر جان برای اول شدنت هنوز دعا میکنم
ممنونم من هم برای اول شدن تلاش میکنم
آره واقعا...ایکاش میتونستیم هنوزم پرواز کنیم.....
منم خسته ام از این همه قفسی که واسه ی خودمون ساختیم.....
با تاخیر عیدشما هم مبارک....
ببخشیدخلاصه...ولی بازم اوووومدم
باسلام وتقدیم شعری ازقیصرامین پور به شما ودوستان وبلاگتان.
غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
[گل] آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم [گل]
باسلام وتقدیم شعری از فریدون مشیری .
بوی باران
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،
برگ های سبز بید ،
عطر نرگس ، رقص باد ،
نغمه ی شوق پرستوهای شاد ،
خلوت گرم کبوترهای مست ...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار !
خوش به حال چشمه ها و دشت ها ! ،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها !
خوش به حال غنچه های نیمه باز ! ،
خوش به حال دختر میخک ، که می خندد به ناز !
خوش به حال جام لبریز از شراب !
خوش به حال آفتاب
چو آفـتاب می از مـشرق پیالـه برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لالـه برآید
نـسیم در سر گل بشکند کلاله سنبـل
چو از میان چمـن بوی آن کـلالـه برآید
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست
کـه شمهای ز بیانش به صد رساله برآید
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشـت
کـه بی ملالت صد غصه یک نوالـه برآید
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حوالـه برآید
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بـلا بـگردد و کام هزارسالـه برآید
نـسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالـبدش صد هزار لالـه برآید
یاسر برو درساتو بخون
باید امسال شاگرد اول بشی
آرزو مکن که خدار ا
در جایی جز همه جا بیابی .
هر مخلوقی نشانی از خداست
و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد.
هماندم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند
ما را از خدا بر می گرداند.
خداوند همان است که پیش روی ماست
کم پیدای من اپم
این اقا احسان فکر میکنه گوشای من مخملی نمیفهمم چند وقته رو این حرف کلیک کرده باید اول شی
بعد از اینکه شما گفتین باید اول شیم فهمیده که باید بهم بگه (اول شو)
باسلام . تشکر ازحضیور . سفرنامه ادامه خواهد داشت . انشا الله دوستان استفاده کنند .
=================
افـسر سلـطان گـل پیدا شد از طرف چمن
مـقدمـش یا رب مبارک باد بر سرو و سمـن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نـشیند هر کسی اکنون به جای خویشتـن
خاتـم جـم را بشارت ده به حسن خاتمـت
کاسـم اعـظـم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد مـعـمور باد این خانـه کز خاک درش
هر نـفـس با بوی رحـمان میوزد باد یمـن
شوکـت پور پـشـنـگ و تیغ عالـمـگیر او
در همـه شهـنامـهها شد داستان انجمـن
خـنـگ چوگانی چرخـت رام شد در زیر زین
شـهـسوارا چون بـه میدان آمدی گویی بزن
جویبار مـلـک را آب روان شمـشیر توسـت
تو درخـت عدل بنشان بیخ بدخواهان بـکـن
بـعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشـت
خیزد از صـحرای ایذج نافـه مشـک خـتـن
گوشـه گیران انتـظار جلوه خوش میکنـند
برشـکـن طرف کـلاه و برقـع از رخ برفکـن
مـشورت با عقل کردم گفت حافظ می بـنوش
ساقیا می ده بـه قول مستـشار مؤتـمـن
ای صـبا بر ساقی بزم اتابـک عرضـه دار
تا از آن جام زرافشان جرعهای بخشد بـه مـن
فکر کنم شما خیلی قیصرامین پور را دوست دارین....


من که اکثر شعراشو دوست دارم