ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
بی تو مهتاب شبی
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی :
از این عشق حذز کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
"حذر از عشق؟" ندانم
نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو اما
به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
باسلام خدمت یاسرعزیز درهمدان .
آمدم وشعر خاطره انگیز فریدون مشیری آن زنده یاد راخواندم .افرین برشما . وما یک دوبیتی ازاستاد بهمن رافعی بروجنی تقدیم شما ودوستان وبلا گتان .
این کیست بریده شریان قلم ؟
خونرشته روان کرده بدامان قلم ؟
دیری ست تمام واژه ها می پرسند
ای رود رها ! کجاست پایان قلم ؟
ادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
این جاشو خیلی دوست دارم....
خیلییییییییییییی....
یاد دارم از دبستان در کتاب

درس اول صحبت نان بود و آب
آنچه را در خردسالی خوانده ایم
همچنان در جستجویش مانده ایم....
زیبا بود یاسر جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم
سلام ممنون که به ما سر زدید مطالبتون زیباست
من شما را با همین نام وبلاگتون لینک کردم اگه مایل بودید شما هم ما را با نام رازها(داستان و مطالب خواندنی) لینک نمایید
منتظرتون هستم
موفق باشید
باسلام وتقدیم غزلی ازاستاد بهمن رافعی .
حرامی
کسی که حرمت گل زیرپای بگذارد
کجا زحال دل عاشقان خبردارد؟
کسی که پابه حرام حریم عاطفه هاست
کجا به رابطه ها احترام بگذارد؟
به دور دایره ی سال وماه می چرخد
طلوع می برد اما غروب می آرد
دچاربهت جمود خوداست اگر سنگ است
عقیم باور خویش است اگر نمی بارد
هنوزمی نگرد تاکه دست سبزبهار
کجاشقایق ونسرین ولاله می کارد
بهوش باش که گلخوشه ی حضورت را
به یک عبور نچیند به باد نسپارد
همیشه هست ستیزی که بزم رامش را
به هم بریزد واحساس رابیازارد.
سلام////////////////از لطفی که داشتی ممنونم//////////////////////////////[گل]
زیباست هر جا که بوی حسین می آید
سلام لینکی دادا
خوشحالم کردی خدا خیرت بده
سلام

چی کار کردی یاسر جان ترکوندی بخدا
من عاشق این شعرم شاید باورت نشه ولی تا چشمم یه ابتدای شعر افتاد اشک تو چشام جمع شد
ممنون از لطفت و شعر قشنگی در نظرات وبلاگم گذاشتی
قربونت
نه بهت حق میدم داداش یاسر خیلی درس داری وقت امتحاناته
موفق باشی گلم با ابوالفضلم سلام برسون بگو به لینکاش سر بزنه لااقل ........
سلام بر یاسر خوب ما...
پاشو بیا داداش
تو که آپ نمی کنی
من سوبله آپ میکنم
من این شعر رو دوست دارم این هوا
مرسی داداش یاسر
خیر ببینی همین روزا
باسلام به یاسرعزیزو پیامهای محبت آمیز. شاعر آن شعر رانمی شناسم . اگر فرصتی باشد باید ازگوگل جستجوکرد یعنی شعر باضافه شاعر . اما بنظرمی رسد آخرین بیت شعرهم کمی می لنگد. اگراشتباه نکرده باشم واما شعری ازدکترشفیعی کدکنی تقدیم به شما ودوستان وبلاگتان .
از کتاب از بودن و سرودن
پرسش
گیرم که این درخت تناور
در قله ی بلوغ
آبستن از نسیم گناهی ست
اما
ای ابر سوگوار سیه پوش
این شاخه ی شکوفه چه کرده ست
کاین سان کبود مانده و خاموش ؟
گیرم خدا نخواست که این شاخه
بیند ز ابر و باد نوازش
اما
این شاخه ی شکوفه که افسرد
از سردی بهار
با گونه ی کبود
آیا چه کرده بود ؟
سلام آقا یاسر خوبی
آیا این غنچه باز میشود؟
«گل زرد، گل سرخ و غنچهای که امیدی در دل خود بسته است و دارد باز میشود. خیلی به این غنچه فکر میکنم، خیلی، ساعتها، شبها و... همیشه. به امیدش، به آیندهاش و به انسانهایی که دلهاشان به او شبیه است و شاید سرنوشتشان هم با او یکی است. و از خود همیشه میپرسم: آیا این غنچه باز میشود؟ میشکفد؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر قلب بسته و تنگش خواهد تابید؟ نسیم بهار گلبرگهایش را نوازش خواهد داد؟ بلبلی به شوق دیدارش برای او آوازهای عاشقانه خواهد خواند؟ و بالاخره پروانهای بر سرش خواهد نشست و قطرهی پاک بارانی و شبنمی در دهانش خواهد چکید؟ نمیدانم، هیچ چیز نمیدانم، این گل زرد و گل سرخ هم در انتظار او هستند و نگران سرنوشت او. آیا میپژمرد و بر باد میرود یا میشکفد و زندگی میکند؟ هیچ نمیدانم و تمام رنج من همین است. اما اواخر اسفند است و فروردین نزدیک، سوی بهار دلم را امیدی میدهد. میگویند در بهار همهی غنچهها باز میشوند! درست است.»
متن کامل در وبلاگم
یاسر جان این قالبو عوضش کن دیگه..........
مرا اینگونه باور کن
کمی تنها؛کمی بی کس ؛ کمی از یادها رفته
خدا هم ترک ما کرده
خدا دیگر کجا رفته ؟نمیدانم مرا آیا گناهی هست ؟
که شاید هم به جرم آن؛ غریبی و جدائی هست
مرا اینگونه باور کن
موفق باشی یاسر خوبم تو امتحانات
اولین امتحانم ریاضی بودکه ۲۰ شدم.
باسلام وتقدیم حدیثی ازمولاعلی(ع) به شماودوستا ن وبلاگتان.
ترجمه شعری : سید عطا’ الله مجدی
«ثلاث من کنوز الأیمان. کتمان المصیبة و الصّدقة و المرض»
سه چیز از گنجهاى ایمان است:
پنهان داشتن گرفتارى، صدقه دادن و تحمّل بیمارى
سه چیز است کان گنج ایمان بود،
نخستین مصیبت، چو پنهان بود
دگر صدقه دادن براه خدا
برنج مریضى شدن مبتلا
سلام یاسر جان. کار نامتو دادن؟معدلت چند شده؟