از زمانی که عشق معنی کرد
رازِ سرسبزی نگاهـــــت را
پیچکی شد که دور من پیچاند
نغمــه های شبیهِ آهـــت را
غرق گشتم در آن نوازشها
از نگاه همیشه منتشـــرت
بیخودم کرد،بیخود از خودها
سرخی چشمهای منتــظرت
چون نهالی به چشم خود دیدیم
ریشه ام را میان چشمانت
سبز گشتم،جوانه زد روحم
با تپشهای قلب لرزانت
عهد کردم که عاشقت باشم
گم شوم در پناه آغوشــت
وعده ای ازبهشت را دادند
گریه های مدام و خاموشت
باید از دام خود، به ما برسم
جذب گردم به عشق جذابت
همچو رقاصه ای، فدا بشوم
پای کوبان به دور محرابت
***************************
من نفس می کشم، ولی قلبم
بی تو از عشق و زندگی دور است
با توام......تا همیشه ی هست
چون "سها" بی تو سخت کم نور است
شاعر:سهیلا نظامی
زیباست ... !
عاشق شدی ؟!!
خب اشکال نداره
خوشبخت بشی ...
به پای هم پیر شین الهی
یاسر و عاشقی ؟
کمی زود نیست؟؟؟
سلام یاسر جان



خوبی؟
شعر خیلییی قشنگی بود
من که خیلی دوستش داشتم
راستی ببینم خودت که عاشق نشدی هان؟
مگه تو چنذ سالته که آرمان میگه زوده؟
عیب نداره
مهم شعرش بود که خیلی قشنگ بود
این آخرشو خیلی دوست داشتم

راستی ۱۳ به در خوش گذشت؟
آپم....بیاید.....
خوب بود...دست شاعرش درست
آدمها آن چیزی نیستند که در آخرین مکالمه شان با شما به نظر می آیند، بلکه همانی هستند که در طول مدت رابطه تان شناخته اید.

*
*
*
*
*
سلام دوست عزیزم
آپــــــــــــــــــم ....
در پناه مهربانترین
داداشی خیلی شعر نازی گذاشتی
سلام خوبی ؟؟؟؟؟؟
من آپیـــــــــــــدم
سلام بریا سر . همدان چه خبر ؟ هوا خوب شده . اگر خوب شد خبری به من بده . می خواهم بیایم زیار ت عموی حضرت صاحب الزمان (ع).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بـه کام است الحمدلـلـه
ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گـه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افـسانـه کردند
پیران جاهـل شیخان گـمراه
از دسـت زاهد کردیم توبـه
و از فـعـل عابد استغفرالـلـه
جانا چـه گویم شرح فراقـت
چشـمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهسـت
از قامتـت سرو از عارضـت ماه
شوق لـبـت برد از یاد حافـظ
درس شـبانـه ورد سـحرگاه
حتما خبرمیدم.
سلام شعرقشنگی بود ممنون راستی آپم بیاید....
سلام یاسر جون
خوبی؟
شعرت خیلی قشنگه
امیدوارم همیشه در کنارت یه عشق واقعی باشه و همیشه شاد باشی
یاسر خان همدانی !
خوبی
چقدر قیمتی شدی؟
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکـنی
اسـباب جمـع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکـم در کف و گویی نـمیزنی
باز ظـفر به دست و شکاری نمیکـنی
این خون کـه موج میزند اندر جـگر تو را
در کار رنـگ و بوی نگاری نـمیکـنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نـمیکـنی
ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل
کز گلشنـش تحمـل خاری نمیکـنی
در آسـتین جان تو صد نافه مدرج اسـت
وان را فدای طره یاری نـمیکـنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک
و اندیشـه از بلای خماری نـمیکـنی
حافـظ برو کـه بـندگی پادشاه وقـت
گر جملـه میکنـند تو باری نمیکـنی
سلام خوفییییییییییییییییییی؟ جالب بود
وقت کردی بخ ما هم سری بزن
سلام
وبت خیلی قشنگه شعرا و مطالب قشنگی داره
اگه مایل به تبادل لینک هستی بیا تو وبم بگو با چه اسمی لینکت کنم اگرم خواستی منو با اسم دل آسمونی بلینک
ممنون
سلام به سهیلای عزیز مجید شاکری حسین اباد هستم.من یه سایت زدم که به زودی بزرگترین سایت شعر کشور میشه هنوز در مرحله ازمایشیه و کامل نشده اما خوب استقبال شد همه دوستان هم هستند خلاصه جات خالیه اونجا با اینکه مدیر شعر نو چند باری هک کردمون اما از وقتی از ایتالیا سرور خریدیم دیگه کاری ازش نیومد و خسته شد نظرات برای مهمان نمایش داده نمیشه پس حتما ثبت نام کن.و اگر هم نیای قهر قهر تا روز قیامت
منتظرتم
مجید شاکری حسین اباد
www.shahresher.com
سلام سهیلای عزیز این شعر مورد علاقمه واقعا زیباست
موفق باشید
خدا نکشت اون نظر دعوت به سایت خصوصی بود حالا تو گوگل هم نمایش داده میشه پاکش کن