راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد.
راننده به او چیزی نگفت. دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا! رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب 3 موتور نازنین را خرد کرد و رفت.
تو را به عشق قسم می دهم،بمان با من
بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من
قلندرانه بمان زیر سقف بی سقفیم
بمان، که نیست از این بهتر آشیان با من
بمان کمی دگر – انگار - زخم ها کاریست
بمان که می روم از دست تو،بمان با من
..................................................
لینک شدید دوست عزیز.بازم سر بزن
برگرد ای کبوتر وحشی سفر مکن
ترک من شکسته ی بی بال و پر مکن
آه مرا چراغ فروزان شب مساز
اشک مرا شکوفه ی باغ سحر مکن
ای قصه گوی من ز جدائی مگو سخن
آشفته هستم خاطرم آشفته تر مکن
مهتاب من ز روزن کاشانه ام بتاب
خورشید من ز کلبه سردم سفر مکن