روزی موشی در خانه تله موشی پیدا کرد. سپس به گاو و گوسفند و مرغ خبر داد که در خانه تله موشی وجود دارد. همه گفتند که تله موش مشکل خودت است و با ما کاری ندارد! روز بعد ماری در تله موش افتاد و زن خانه را نیش زد. مرد خانه مرغ را کشت تا برای ناهار زن سوپ مرغ درست کند تا بلکه بهتر شود. ولی حال زن هر روز بدتر و بدتر میشد. عیادت کنندگان زیادی برای عیادت میآمدند. درنتیجه مرد، گوسفند را کشت تا با گوشت آن برای عیادتکنندگان غذا درست کند. 2روز بعد، زن از دنیا رفت. مرد هم گاو را کشت تا هم برای کسانی که به عزا میآمدند غذا درست کند و هم به قول معروف بلا را دور کند.
در تمام این مدت، موش همهی این صحنهها را میدید و آرام میگریست.
منبع:
تمدن ایران اسلام