ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من اینجا دیگر نیستم ...
سر راهم از پروانه ها هم پوزش خواهم خواست .
میروم
سهم خود را از ترانه و تبسم خواهم گرفت .
میروم
و مصدق میخواند
" گرچه شب تاریک است
دل
قوی دار که سحر نزدیک است . "
حواسم جمع شده بود به تمام موج هایی که
همدیگر را برای رسیدن به چشمانم هل میدادند ،
آمده بودم حرفی بزنم !
جمله ای بنویسم !
گلایه ای کنم !
قدم زنان ،نگران مرغان دریایی بودم
که شنها به پاهای ، دراز تر از گلیم پر دردم چسبیدند ،
آهههه
داشتم مینوشتم که دریا تمام حرفهایم را پاک کرد .
با این همه حرف سهم من همین چند قدم کنار ساحل بود.