پارسی اندیشان

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

پارسی اندیشان

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

طفلی به نام شادی...

طفلی به نام شادی، دیری‌ست گم شده‌‌ست

با چشم‌های روشن براق

با گیسویی بلند، به بالای آرزو.

***

هر کس ازو نشانی دارد،

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر، خزر


شفیعی کدکنی

ما که هستیم؟

ما که هستیم؟

یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد
او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟
دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم
اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟
باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟
او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد
بعد آنها را برداشت و گفت:مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟
بازهم دستها بالا بودند
سپس گفت:هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید
چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم
و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار.شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید.ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟

هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید

گفتم : لعنت بر شیطان!


گفتم : لعنت بر شیطان!

لبخند زد !

پرسیدم : چرا می خندی؟

پاسخ داد : از حماقت تو خنده ام می گیرد !

پرسیدم : مگر چه کرده ام؟

 
گفت : مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام !!!

با تعجب پرسیدم : پس چرا زمین می خورم؟!

پاسخ داد : نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند...

پرسیدم : پس تو چه کاره ای؟

پاسخ داد : هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!!!

گفتم : پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟!در حالیکه دور می شد گفت : من پیامبر نیستم جوان.........!!!

کعبه مخفی

کعبه مخفی

*

از قضا آیینه ی چینی شکست

خوب شد اسباب خودبینی شکست

*

عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را

دزد دانا می کشد اوّل چراغ خانه را


آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد

در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

*

برو طواف دلی کن که کعبۀ مخفی است

که آن خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت

شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش

ما را برای سوز و گداز آفریده اند

پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم

بلبل از گل بگذرد چون در چمن بیند مرا

بت پرستی کی کند گر بَرهمن بیند مرا

*

در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل

هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا

شاعر:زیب النسا


**************************

1-بالاخره امتحانات تموم شد ... راحت شدم ...

2-نظرتون درمورد این شعر چیه؟

لطفا تو نظرات بگین.


**************************

خداوندا

سلام من به غنچه ای که صبحدم ، به خنده باز می شود . . .
2052900g3pytbpcd8.gif

خداوندا دوستانی دارم که روزگار ، فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم میگرداند ،
اما تو خود میدانی که یادشان در دلم جاوید است ، دوستانی که رسمشان معرفت ،

 کردارشان جلای روی و یادشان صفای دل است ،

 پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می آورند ، 

پر کن دستشان را از آنچه که در مرام خدایی توست