اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی!
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست!
اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد
پیام قاصدک چیست؟؟؟
ساکت وساده وسبک بود،قاصدکی که داشت می رفت. فرشته ای به او رسیدوچیزی گفت. قاصدک بی تاب شد وهزار بار چرخید و چرخید وچرخید .قاصدک رو به فرشته کرد و گفت :
"اما شانه های من ظریف است. زیر بار این خبر می شکند .من نازک تر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خودم ببرم."
فرشته گفت :" درست است،آنچه تو باید بر دوش بکشی ناممکن است وسنگین،حتی برای کوه ، اما تو می توانی زیرا قرار است بی قرار باشی."
فرشته گفت:"فراموش نکن نام تو قاصدک است وهر قاصدکی یک پیام بر."
آن وقت فرشته خبر را به قاصدک داد و رفت وقاصدک ماند وخبری دشوار که بوی ازل وابد می داد.
حالا هزاران سال است که قاصدک می رود ،می چرخد و می رود،می رقصد ومی رودوهمه می دانند که او با خود خبری دارد.
دیروز قاصدکی به حوالی پنجره ات آمده بود. خبری آورده بود و تو یادت رفته بود که هر قاصدکی یک پیامبر است. پنجره بسته بود،تو نشنیدی و او رد شد.
اما اگر باز هم قاصدکی را دیدی ،دیگر نگذار که بی خبر بگذارد و برود.از اوبپرس چه بود آن خبری که روزی فرشته ای به او گفت و او این همه بی قرار شد.
حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیدهاید
که دنده عقب میرفته که به ماشین یک کانادایی میزند
و پلیس که میآید، از راننده ایرانی عذرخواهی میکند
و میگوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی شده
شما دنده عقب میرفتید!" حالا اتفاق جالبتری در اتوبان اصفهان رخ داده:
همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر
در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند
و ماشینش را متوقف می کند. پلیس میآید کنار ماشین و میگوید:
"گواهینامه و کارت ماشین!" اصفهانی با لهجه غلیظی میگوید:"
من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست.
کارتا ایناشم پیشی من نیست.
من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب.
چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم
از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین." مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم میزند
به فرماندهاش و عین قضیه را تعریف میکند و
درخواست کمک فوری میکند. فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند!
فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل میرساند
و به راننده اصفهانی میگوید: آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در میآورد
و میدهد به فرمانده. فرمانده میگوید: کارت ماشین؟
اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش
در میآورد و میدهد به فرمانده. فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی
دستور میدهد راننده در صندوق عقب را باز کند.
اصفهانی در را باز میکند و فرمانده میبیند که
صندوق هم خالی است. فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی
میگوید:" پس این مأمور ما چی میگه؟!" اصفهانی میگوید: "چی میدونم والا جناب سرهنگ!
حتماً الانم میخواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟
" چه نیکو است که آدمی مورد اعتماد باشد.
جان اشتاین بک "
" به هیچ شوهری و هیچ زنی و هیچ یاری اعتماد نیست که اعترافات آدمی را بشنود.
والت ویتمن "
" کسی که خود را بزرگ می پندارد، اعتماد چندانی ندارد که همنوعانش او را بزرگ شمارند. او می ترسد نظری که درباره ی خود دارد با نظرهایی ترکیب شود که همنوعان اش نسبت به او دارند.
فرناندو پسوا "
" هر کس اطمینان به دست آورد که همنوعان اش او را ارزشمند می شمارند، هراسی از آنها به دل راه نمی دهد.
فرناندو پسوا "
" هیچ پیروزی ای آینده ی ما را در نظر ما مشخص نمی سازد و نمی تواند باعث اعتماد ما به آینده ی دور و درازی باشد.
آندره موروا "
" انتخاب در دو چیز امکان ندارد، یکی تولد و یکی مرگ.
لائوتسه "
" نادانی یعنی انتخاب آنچه درست نیست بر آنچه درست است.
برتولد برشت "
" فایده تجربه این است که انتخاب را آسان می کند.
ویلیام شایرد "
ادامه مطلب ...
زندگی...
زندگی یک ارزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.
گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه نا پیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تورا.
با صدایی سبز می خواند تورا.
اتشی در جان توست.
قمری تنها پی دستان توست.
پیله ی پروانه از دنیا جداست.
زندگی یک مقصد بی انتهاست.
هیچ جایی انتهای راه نیست!
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!