نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!
منبع:فردایی بهتر
شب های قدر
انیس قلب خود تنها خدا کن / خدا را در دل شبها صدا کن
ز خوف حق چو اشکی را چکاندی / به حال این رفیقت هم دعا کن . . .
.
بنگر به مرتضی که در این ماه روزه را ، با بوسه از لب پسر افطار می کند . . .
.
در امشب که سالگرد ۱۰۵۵ مین سال تاسیس مسجد جمکران است، کنار حرم آن حضرت
دعا گویم. شبهای احیاء یادت نره ما رو دعا کنی . . .
.
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی / شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم / سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی . . .
.
خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه
امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود . . .
.
تقدیری سراسر خیر ، برکت ، خرسندی ، سلامت ، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت
توشه شب قدرتان باد . . .
.
به فرق نازنینش کی اثر می کرد شمشیر / یقینا ابن ملجم وقت ضربت یا علی گفت . . .
(با تسلیت ایام شهادت مولای متقیان در مناجات شبانه شبهای قدر را التماس دعا دارم.)
.
شب قدر سرنوشت یکسال ما تعیین می شود. این شبها را از دست ندهیم
برای تعجل فرج دعا کنیم . . .
.
شنیدم عاشقی مستانه می گفت :
اگر آتش به زیر پوست داری / نسوزی گر علی را دوست داری . . .
چشم ما و عنایت حیدر، دست ما و کرامت حیدر. یا علی(ع)
ادیسون در سنین پیری پس از کشف چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط جلو گیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با تعجب دید که پیر مرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند.
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش به سر میبرد ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای ! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیه پسرم؟
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟ چطـور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکــر می کنیم. الان موقع این کار نیست به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع نمود.
تاجر
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستاییها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون!..
زندگی...
زندگی یک ارزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.
گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه نا پیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تورا.
با صدایی سبز می خواند تورا.
اتشی در جان توست.
قمری تنها پی دستان توست.
پیله ی پروانه از دنیا جداست.
زندگی یک مقصد بی انتهاست.
هیچ جایی انتهای راه نیست!
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!