پارسی اندیشان

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

پارسی اندیشان

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

صدای خیس

صدای خیس

ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدیر در باران


ومی رقصید عطر ِ کال ِ کاج ِ پیر در باران


نگاه ِ بـِرکه ، سرشارازتب ِ رویای وارونه


ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران


میان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال


خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران


دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن


ومن ، باران ندیده ، دختری دلگیر د ر باران


صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید 

ادامه مطلب ...

سکوت

سکوت

آن قدر حرف است و من فقط سکوت میکنم

آمدنت را سکوت کردم

داشتنت را سکوت کردم

رفتنت را سکوت کردم

انتظار باز گشتت را هم....

حالا نوبت توست

باید در سکوت به تماشا بنشینی

سوختنم را

آهسته


آهسته

آهسته از متن تاریکی ها می گذرم

و پشت همان هزار پیچ همیشگی

برای آسمان شمعی روشن می کنم

و به جای همه شمع ها

از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم.

بغض را می گذارم بماند دیر برود

اما حرف را به باد می سپارم ؛

حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود

و من در نمی دانم کجای این بی کجایی

پر شتاب تنها میهمان نگاه شمع و ماه نا تمام ،

سهم پرندگان را از آسمان شب کنار می گذارم.

وقت هایی که ندارم ،

دست های بی روز و بی سرنوشتم را از این همه تلاطم روبرو ،

رها می کنم تا دورترین جاده های بی شب و بی تمام ماه را بیدار کنم

حرف دل همه

حرف دل همه


در باغ « بی برگی » زادم

و در ثروت « فقر » غنی گشتم.

و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.

و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.

و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.

و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.

و از « دانش » ، طعامم دادند.

و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.

و از « مهر » نوازشم کردند.

و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.

و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.

و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.

<علی شریعتی>

اای کاش آدمی وطنش را


ای کاش...


ای کاش آدمی وطنش را

همچون بنفشه‌ها

(در جعبه‌های خاک)

یک روز می‌توانست

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست



سنگها

سنگها



آیینه سر بدزد که کورند سنگها

 

فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها

 

تاآبها دوباره بیفتند از آسیاب

 

این روزها چقدر صبورند سنگها

 

آیینه چون شکست،به تکثیر می رسد

 

بیهـــوده در تدارک گـــــورند سنگها

 

باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط

 

کـز دیر بازسّد عبــورند سنگها

 

این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت

 

مثـــل همـیشه تـــــــــــــابع زورنــد سنگها

 

از سنگ جز سقـوط تـوقّع نمی رود

 

در قلّه بسکه مست غرورند سنگها